رمان «ستیز» داستانی عاشقانه است که شخصیتهای آن درگیر رابطهای پیچیده و پرتنش هستند. هیمن، شخصیت اصلی مرد داستان، در دنیای پیچیدهای از احساسات و جنگ درونی گرفتار است. داستان از لحظات حساس و ظریف این رابطه میگوید و در عین حال پیچیدگیهای زندگی شخصیتها را به نمایش میگذارد. این رمان نه تنها داستان عشق و دلباختگی است، بلکه بر چالشها و فراز و فرودهایی که این عشق را تحت تاثیر قرار میدهد نیز تمرکز دارد.
هیمن در کنار شخصیت اصلی داستان قرار دارد. او دختری به نام داسی را در دست میگیرد و در حال تجربه احساسات عمیق و پیچیدهای است. در کنار این رابطه، او همچنان به دنیای خود و دنیای دیگری که در آن زندگی میکند توجه دارد. این رمان به خوبی نشان میدهد که چگونه افراد میتوانند در دنیای احساسات خود دچار تضاد شوند و در نهایت از درون به یکدیگر برسند.
قوری رو کج میکنم… چای خوشرنگی سر ریز میشه… بعد از اینکه از آب سماور پرش میکنم… رو به روی اون روی میز می ذارم…
اخم داره… گرفتهس… همه ی دیشب نخوابیده…
وقتی من چشم بسته بودم و اون با سر انگشتاش موهام رو نوازش می کرد… تا صبح!!
ـ تا سرد نشده بخور… سر بلند میکنه… خیره به من… روی صندلی کنارش میشینم… هنوزم خیره س…
دستپاچه میشم… لقمه میگیرم… نزدیکش نگه می دارم…
انتظار دارم ازم اونو بگیره… اما … اما خم میشه… دهن باز میکنه… لقمه رو دهنش می ذاره و کمی سر انگشتام رو زبون میزنه…
انگشتام خیس میشن… داغی زبونش حالم رو دگرگون میکنه… ته دلم رو خالی میکنه…
نگاه خیره م رو می بینه… محل نمیده… سر جاش میشینه و استکان رو بلند میکنه… مزه مزه میکنه…
تهش خونسرد سمتم برمیگرده و من هنوز ضربان قلبم طبیعی نشده…
میگه: الحق که آفتاب مهتاب ندیده ای!
نگاهم رو منحرف میکنم… هول هولکی لقمه میگیرم… اونو توی دهنم می ذارم… میخوام بگم نه… طوری نیست… با دهن پر میگم: چی میگی؟ …
لبخند کجی میزنه و میگه: می خوای منی که حتی قلبم بوی تو رو گرفته، نفهمم رنگ به رنگ شدنت رو؟!
لقمه تو گلوم می پره… سرفه می افتم… میران لبخندش عمق میگیره…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا بر روی تلفن همراه خود، هزاران رمان آنلاین و آفلاین را همزمان در دسترس خواهید داشت.
اگر نویسنده یا ناشر این رمان از انتشار اثرشان در سایت نودهشتیا رضایت ندارند، لطفاً درخواست حذف خود را به پشتیبانی سایت ارسال کنند.