رمان «آخرین سرو» داستانی عاشقانه است که با آغاز فصل پاییز، فصل جدیدی از زندگی شخصیت اصلی آغاز میشود. این رمان روایتگر لحظات پر از احساسات و پیچیدگیهای روابط انسانی است که در این فصل تغییرات عمیقی در زندگی شخصیتها اتفاق میافتد.
داستان در قالب فلاشبکهایی به گذشته و ارتباطهای عاطفی شخصیتها پرداخته و روند عاشقانهای را دنبال میکند که به شدت تحت تاثیر فصل پاییز است. پاییز که نماد تغییر و تحول است، بهطور نمادین در این رمان بهعنوان فصلی پر از رویدادهای مهم زندگی شخصیت اصلی و آغازهای جدید ظاهر میشود.
رمان «آخرین سرو» با شروع پاییز به زندگی دختری میپردازد که از همان ابتدا ارتباط عمیقی با این فصل دارد. او در این فصل به دنیا آمده و تمامی رویدادهای مهم زندگیاش در همین فصل رقم خوردهاند. این رمان در آغاز فصل جدید زندگی شخصیت اصلی روایت میشود و خواننده با داستانی از عشق، دلتنگی، و شروعی دوباره مواجه میشود.
در بخشی از داستان آمده است:
“سر فصل شروع هر دوره از زندگى ام همیشه با پاییز آغاز شده است… این قرارداد طبیعی بین من و پاییز همیشگى است، روزی که به دنیا آمده ام نیز پاییز بود… با پاییز عاشقی کردم، اصلا تمام اتفاقات و رویدادهاى مهم زندگی من نیز در پاییز رقم خورده است!”
این جملات به خوبی ارتباط عمیق شخصیت با پاییز و تاثیر آن بر زندگیاش را نشان میدهند. تغییرات فصلی و روابط انسانی در این رمان در هم آمیخته و داستانی احساسی و دلنشین را ایجاد کردهاند.
در بخشی از رمان، شخصیت اصلی در حال کشف حقیقت و درگیری با مسائل خانوادگی است:
“اما اسم آمنه که آمد ناگهان حس کنجکاویم دوباره حلول کرد باید به هر بهانه او را میدیدم تا بدانم ماموریت تا کجا پیش رفته است! پس با سرعت گفتم: باشه!
مامان جون موهام خیسه بذار خشکش کنم میام! سریع موهایم را خشک کردم و به سمت سالن سرازیر شدم.
بابا با چشمانی كه از فرط خستگی و بى خوابی به صورت نیمه باز شده بود، لقمه ای به بزرگی مشتش در حلقش فرو مي برد…بدون توجه به وضع قلبش مرتبا پر خوری میکرد! هیچ کس هم حریفش نبود!… با اشاره به مامان حالی کردم : چه خبره؟ چرا بابا ملاحظه نمیکنه؟ مامان با اندوه سری جنباند.
براى آوردن آب كه به آشپزخانه رفتم ، ناگهان در یک لحظه طلایی آمنه به نشانه موفقیت دستانش را که با خوشحالی مشت کرده بود را پشت سرم تکان داد گفت:
بعد به نشانه ی سکوت دستش را روى بینى اش گذاشت و با صدایی زیر و گرفتم ماهی جون گرفتم! آهسته گفت
شب زود نخواب بابا و مامان که براى خواب رفتن میام پیشت تقریبا نیم ساعت نگذشته بود که آمنه پاورچین پاورچین از پله ها بالا آمد…و بدون اینکه در زدن به آرامی در را باز کرد ،سرش را داخل اتاق کرد؛ با اشاره و لبخند دعوتش کردم داخل بیاید ، بی سر و صدا داخل شد و همان جا روی لبه تخت نشست و بلافاصله شروع کرد:
اسمش بهادره ، امیر بهادر! بیست و هفت هشت سالی سن داره ! یکی یکدونه است دردونه ی حاج اسماییل خان قمی ! باباش تاجر فرشه اونم فرشهای صادراتی ونخ ابریشم !”
این بخش از داستان به وضوح نشاندهنده تعاملات شخصیتها و پیچیدگیهای درون آنها است. روابط خانوادگی و عاطفی در این داستان نقش برجستهای دارند و خواننده را به دنبال خود میکشند.
اگر نویسنده یا ناشر این رمان از انتشار اثرشان در سایت نودهشتیا رضایت ندارند، لطفاً درخواست حذف خود را به پشتیبانی سایت ارسال کنند.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا بر روی تلفن همراه خود، هزاران رمان آنلاین و آفلاین را همزمان در دسترس خواهید داشت.
دانلود رمان آخرین سرو... سر فصل شروع هر دوره از زندگى ام همیشه با پاییز آغاز شده است… این قرارداد طبیعی بین من و پاییز همیشگى است، روزی که به دنیا آمده ام نیز پاییز بود…
با پاییز عاشقی کردم، اصلا تمام اتفاقات و رویدادهاى مهم زندگی من نیز در پاییز رقم خورده است!حتى شروع اولین فصل قصه زندگى ام در همین پاییز نگاشته شد…
سکانس فصل اول سناریوى من منظره ای از پاییز است، در هاله ای از غم…