دانلود رمان دو کام حبس به قلم سدنا بهزاد با لینک مستقیم
دو کام حبس داستان لیلی، وکیل دون پایهای است که تصمیم میگیرد به عشقش به همسرش پایان دهد و از او جدا شود. اما پس از جدایی، زندگی او پیچیدهتر میشود و وضعیت عاطفی و کاریاش به هم میریزد. در این میان، مردی وارد زندگیاش میشود که به لیلی کمک میکند و به تدریج رابطهشان صمیمیتر میشود. اما با بازگشت همسر سابق لیلی به زندگیاش، این صمیمیت به چالش کشیده میشود و پیچیدگیهای بیشتری به داستان افزوده میشود.
دو کام حبس داستانی از جدایی، درام و پیچیدگیهای عاطفی است. لیلی، که در ابتدا تصمیم به جدایی از همسرش میگیرد، با ورود فرد جدیدی به زندگیاش، احساسات متفاوتی را تجربه میکند. اما گذشتهای که همراه با همسر سابقش دارد، هنوز در زندگیاش حضور دارد و با بازگشت او به زندگیاش، مشکلات و کشمکشها شدت میگیرد. در این داستان، لیلی با چالشهایی روبرو میشود که به او یاد میدهد برای آزادی و انتخابهایش باید از گذشته خود عبور کند.
شکست نور را در چشمهایش دیدم. قلبم چیزی شبیه به گریه را جشن میگرفت و یادم میآورد که به چشمهایم بدهکارم؛ چند شب خواب و چند لیتر گریه!
دستم را رها کرد، ایستادم. تکانی به پاهایم دادم، یک قدم برنداشتهام که صدای باز شدن در ماشین را میشنوم.
قدم بعدی را محکمتر برمیدارم و منکر تیزی گوشهایم نمیشوم. میخواستم حتی اگر زمزمهای هم کرد، با جان دل گوش بدهم؛ اما جای همه اینها اسمم را صدا زد: لیلی؟
از پس درخت بید مجنونی که برگهایش روی صورت او میافتاد، نگاهش کردم.
یادت نرفته که هنوز برام عزیزتری؟
تو عزیزترینت را از خودت جدا میکنی؟
لبخند زدم. اگر چه دیگر میروی…
اگر چه دیگر تا خود صبح پیامکهای مزهپرانیت را نمیخوانم.
اگرچه که عکس عروسیمان را تکیه به کمد اتاق نگاه میکنم؛ اما… مسیر رسیدن تا سر کوچه را قدم زدم.
قدمهایی که محکم نبود. دقیقاً شبیه زنی است که خبر مرگش را زودتر از رسیدن به سن سی سالگی اعلام کردهاند. گفتهاند؛ کارهایی که دوست داری را انجام بده…
دستم را برای گرفتن تاکسی بالا نیاوردم. نمیخواستم زودتر از اینجا بروم…
پرونده را به سینهام چسباندم و به سختی موبایلم را از جیبم بیرون کشیدم.
با دیدن پیامش در دلم پایکوبی شد. خندهدار است که دلم به ساز او میرقصد!
پیامش را باز کردم: “یه خونه نزدیک محل کارت به اسمت زدم. چند سال پیش برای تولدت سر خود این کارو کردم. اگه پیش شیما راحت نیستی میتونی اونجا بد بگذرونی.
خونه مامان بزرگ هم تا این خونه نهایت نیم ساعت راهه. مراقب خودت باش لیلی…
میتوانم امیدوار باشم به اینکه حواست به خودت هست و دیگه منتظر من نیستی.”
خط آخر را دوباره خواندم. دوباره خواندم و بیخیال اشکهایی شدم که مقنعهام را کثیف میکرد.
کاش امیدوار نباشد که حواسم به خودم است و دوباره پیامکهای حرصدارش را بفرستد!
اگر نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید:
اگر شما نویسنده رمان دو کام حبس هستید و از انتشار رمان خود در این سایت رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف آن را ارسال کنید. حقوق نویسندگان برای ما بسیار حائز اهمیت است و در صورت درخواست، رمان شما از سایت حذف خواهد شد.