دانلود رمان پروانه میخواهد تو را… برکه سماوات دلباختهی کاوه؛ پسرعمهی پزشکش است و تمام خانواده آنها را نامزد هم میدانند اما کاوه در نهایت سنگدلی برکه را پس میزند و مقابل چشم همه برکه را کوچک می کند اما…
میان تاریکی و گنج دیوار نشسته و نمی داند دقیقا چه ساعتی است اما باید شب از نیمه گذشته باشد.
این سکوت و گذری اتومبیل ها نشان از به خواب رفتن اکثر مردم عبور شهر دارد.
نور قرمز رنگ از بیرون به روی سنگ سفید نمایشگاه افتاده و تکه ای از این نور روی صورت و تن او را گرفته است.
تکیه به دیوار داده و هر دو پایش را دراز کرده است.
نگاهش به لاشه های موبایل است و حس می کند آن غده ی بدخیم هنوز هم درون گلو حضور دارد و تخلیه خشم هم نتوانسته آن را به عقب براند.
پای راست را تکان می دهد و با نوک کفش به زیر گارد موبایل میزند.
گارد مشکی رنگ چند سانت آن طرف تر پرت می شود گردن کج می کند و به تلفنی که از برق کشیده زل میزند.
پوزخند میزند. تمام دل نگرانی عماد سماوات خلاصه در دو دفعه زنگ زدن به نمایشگاه شده بود. دلش میخواست از این شهر و آدم هایش فاصله بگیرد.
دیروز صبح پشت تلفن کلی لیچار بار محمد کرده بود اما حس می کرد؛
زندگی در یک شهر کوچک و به دور از آدمهایی که حضورشان مخلِ آرامش است بهتر از ماندن در شهری است که آدم هایش آزارت می دهند.
دلش رفتن به یک شهر دور را میخواست یک خانه ی نقلی با حوضی در وسط حیاط و تختی چوبی به زیر درختان انجیر.
بارها همچین خانه ای را با تمام جزئیاتی که دوست داشت در ذهن ترسیم کرده بود.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان پروانه میخواهد تو را... برکه سماوات دلباختهی کاوه؛ پسرعمهی پزشکش است و تمام خانواده آنها را نامزد هم میدانند اما کاوه در نهایت سنگدلی برکه را پس میزند و مقابل چشم همه برکه را کوچک می کند اما…