دانلود رمان سایه به سایه… لادن دختر یه خانواده سنتی و خوشنام محل زندگیشه که به واسطه رشته پرستاری و کمک هاش به اطرافیان، نظرمثبت تمام اقوام و همسایهها رو جلب کرده و آینده روشنی پیش رو داره؛ ولی زندگی همیشه آروم نمیمونه اشتباهات دیگران ورق رو برمیگردونه. اشتباهاتی که پای بدنام ترین آدم محل رو به زندگی لادن باز میکنه. مردی با گذشته و حال و روز مبهم که برای رسیدن به آرامش خودش، آرامش هرکسی که سر راهش قرار میگیره، به هم میزنه و …
*لادن* از وقتی وارد سالن پردیسان شده بودم تا همین حالا که ده دقیقه هم از وقت رفتنم گذشته بود، سر پا بودم.
پشت پلک های هر کسی که اومده بود، سایه کشیده بودم.
تمام چیزی که بلد بودم همین قدر بود. بیشتر از این ازم برنمی اومد؛ اما انگار نیلوفر بیشترش رو انتظار داشت.
نمی فهمیدم کارم خوبه یا بد دورتر رفتم و پلک ها رو از دورنما بررسی کردم. سایه ی دودی ملایم به زن می اومد.
توی آینه به خودش نگاه انداخت و لبخندی که روی صورتش نشست برای خوب کردن حال من کافی بود.
سر تكون داد و تشکر کرد. دستم رو به کمرم زدم و خم و راستش کردم.
محدثه با دو تا لیوان طرفم می اومد. نیلوفر مشغول صحبت با یکی از آشناهاش بود.
طبق معمول خوش لباس و خوش برخورد آرایشگاه های اطراف ما انقدر باکلاس نبودند اینجا فرق داشت.
نیلوفر حتی قرار بود با یه دکتر پوست هم قرارداد همکاری ببنده. شیفته ی این اشتیاقش به پیشرفت بودم.
صدای محدثه من رو از فکرهام بیرون کشید: میترسی صداش بزنی؟
سر چرخوندم و بی حواس پرسیدم: کی رو؟
-نیلوفر خانوم رو. تازه یادم افتاد که باید بیاد و نظر بده.
نفسی گرفتم. محدثه لیوان رو دستم داد و گفت: بابا این با همه همین طوره، جدیه. انقدر استرس نگیر.
– اعتماد به نفسم پایین اومده.
– نه عزيز من ريلكس باش.
نيلوفر خودش من رو انتخاب کرده بود و من باید بیشتر از این حرفها تلاش میکردم؛ وگرنه این همه پنهان کاری بی فایده میشد…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید