دانلود رمان به رنگ یاقوت کبود به قلم پریا با لینک مستقیم
مشخصات رمان:
رمان به رنگ یاقوت کبود نوشتهی پریا، یک داستان عاشقانه و هیجانی است که به خوبی دنیای پیچیده روابط انسانی و تغییرات درونی شخصیتها را به تصویر میکشد. داستان حول محور یک مرد خشن و پولدار به نام شهاب میچرخد که عاشق روشا، یکی از زیر دستان خود میشود. شهاب برای به دست آوردن روشا حاضر است هر کاری انجام دهد، اما نمیداند که پس از به دست آوردن دل روشا، او از او متنفر خواهد شد. پس از یک سال، زمانی که روشا حافظ شو از دست میدهد، شهاب فرصتی برای بازگشت به قلب او پیدا میکند. این رمان به صورت فلش بک روایت میشود و داستان از گذشته به حال و بالعکس میرود تا پیچیدگیها و لحظات هیجانانگیز بیشتری را نشان دهد.
رمان به رنگ یاقوت کبود داستانی پر از احساسات پیچیده و هیجان است. شهاب، مردی پولدار و با شخصیت خشن، عاشق روشا میشود. اما او نمیداند که پس از اینکه موفق به جذب روشا میشود، او از شهاب متنفر خواهد شد. بعد از یک سال، زمانی که روشا حافظ شو از دست میدهد، این موقعیت برای شهاب پیش میآید تا دل روشا را دوباره به دست آورد. در این رمان، به مسائل پیچیده روانی و احساسات انسانی پرداخته میشود و شخصیتها در مواجهه با بحرانهای مختلف، مسیرهای متفاوتی را برای تغییر و تحول در پیش میگیرند.
اشکان کلافه رو صورت ملتهبش دست کشید و نفس عمیق کشید دلم میخواست تک تک ساک هایی که دستمه رو از پنجره پرت کنم بیرون
الان وقت این حرفا نیست. من زودتر آوردمت بیرون که تا خودش و برسونه ویلا آروم بگیره. روشا وقتی اومد فقط آرومش کن همونجوری که هر زنی بلده شوهرش و آروم کنه میفهمی؟ شهاب به خاطر تو انقدر عصبی شده. انقدر که جفتک انداختی، انقدر که پسش زدی دیوونش کردی.
فریاد کشید و هر چی نارنجک تو چنته داشت خرج کرد
قدر یه ارزن سیاست نداری!
به جای اینکه با دلش راه بیای برای آرامش خودت، فقط تحریکش کردی.
حاضره کل زندگیش و خرج تو کنه اونوقت توی احمق فقط میخوای عقده ی عقد اجباریتو سرش خالی کنی.
تو مجبوری روشا فهمیدی؟ بالا بری پایین بیای جات تا آخر عمر خونه ی شهابه اونوقت حالا برو ببینم تا کجا جون لگد انداختن داری بالاخره بغضم ترکید ولی نذاشتم صداش بلند شه. هق هقم رو خفه کردم و فقط اجازه دادم سر ریز شه.
بدون مهلت میتازوند و حتی فرصت نفس تازه کردنم نمی داد.
نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم. تو این خیابون شلوغ و بنی اینهمه ماشین هیچ احمقی نمیتونه مزاحم یه دختر بشه.
سعی کردم قدم هام رو کاملا عادی بردارم و به پشت سرم نگاه نکنم؛ ولی مگه میتونستم؟
دست های لرزونم رو باکلافگی و ترس توی کیف شلوغم بردم و آینه ی جیبیم رو از توش بیرون کشیدم.
با احتیاط از توی آینه پشت سرم رو نگاه کردم که قلبم از ترس مچاله شد و ضربان و کوبش قلبم به شکل سرسام آوری زیاد شد. گردنبندم رو زیر شالم مخفی کردم.
تاریخ هوا مدام توی سرم جیغ میکشید که خیلی وقته بتون از خونم و شهر این ساعت ناامن تر از همیشس.
حتی تجسم اتفاق هایی که ممکنه بیوفته به پاهام قوت داد و یی اراده سرعت قدم هام رو تند ترکرد.
ولی صدای زیاد شدن دور موتور ماشین و نور چراغش که نزدیک شدنش رو بهم هشدار می داد دست و پام رو فلج میکرد گوشیم رو از توی کیفم چنگ زدم و شروع کردم به دویدن. پس آدم های این شهر لعنتی کجان؟ چی کار باید بکنم؟ جیغ بکشم؟ بین اینهمه بوق و شلوغی کسی هست که بشنوه؟
اگر یک درصد شک داشتم و تمام حس و حال بدم رو پای بدبینی نوشته بودم با زیاد شدن سرعت ماشین و موازی اومدنش مطمئن شدم که اینهمه راه رو اتفاقی با من نیومده. با وحشت و تند تند شماره ی بابا روگرفتم وگوشی روکنار گوشم گذاشتم.
مغزم قفل شده بود. با شنیدن صدای زنی که نداشتن اعتبارگوشیم رو یادآوری می کرد یادم افتاد که خیلی وقته گوشیم شارژ نداره و برای همینه که از سر شب نتوتستم با بابا تماس بگتم.
برای دسترسی به هزاران رمان آنلاین و آفلاین، پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را روی تلفن همراه خود نصب کنید. با این اپلیکیشن میتوانید به راحتی رمانهای مورد علاقه خود را در هر زمان و مکان دانلود و مطالعه کنید.
اگر شما به عنوان نویسنده رمان از انتشار اثر خود در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را از تیم پشتیبانی نودهشتیا ارسال کنید و اثر خود را از سایت حذف نمایید.