دانلود رمان میکائیل” نوشته پرستو اسحقی، داستانی پر از احساسات پیچیده، لحظات عاشقانه و تراژدیهایی است که شخصیتها را در مسیرهای تاریک و پر تنش قرار میدهد. داستان زندگی مردی به نام میکائیل است که با قدمهایی لرزان وارد دنیای پر از راز و رمز زندگی زنی میشود که او را میپرستد. در این رمان، میکائیل با چالشهای درونی خود و روابطی که در آن گرفتار شده دست و پنجه نرم میکند. داستانی که در آن عشق و درد همزمان در قلب شخصیتها میجوشد و معماهای زندگی روز به روز پیچیدهتر میشود.
اگر علاقهمند به رمانهای عاشقانه و پر از چالشهای انسانی هستید، پیشنهاد میکنیم رمان “میکائیل” را از دست ندهید و آن را به طور کامل در سایت نودهشتیا بخوانید.
رمان “میکائیل” درباره مردی به نام میکائیل است که با دنیای پیچیدهای از احساسات، تراژدیها و روابط درهمتنیده مواجه است. او با قدمهایی لرزان و خسته از پلهها بالا میرود و به دنیای زنی میرسد که او را میپرستد. در این داستان، میکائیل درگیر مشکلات روحی و عاطفی است و به تدریج در دنیای پیچیده و تاریک زندگی زن مورد علاقهاش غرق میشود. مشکلات و موقعیتهای دشواری که در این مسیر با آنها روبهرو میشود، باعث میشود تا در نهایت تصمیمهای سختی بگیرد که ممکن است زندگیاش را تغییر دهد.
“سرگردان در خیابانها میچرخید و نگاهی به ساعت انداخت. نزدیک سه بود و اعصابش حسابی به هم ریخته بود. صدای زنگ موبایلش او را از فکر بیرون کشید. ماشین را به کناری کشید و با دیدن نام ناشناس روی صفحه، اخمهایش در هم رفت. آیکون سبز را لمس کرد.
– بفرمایید…
صدای گریهآلود شراره در گوشش پیچید:
– میکائیل… سلام… خونهای؟
– جانم؟! کجایی شراره؟ چرا گریه میکنی؟
– ما رو گرفتن… میای کلانتری؟
چنان داد زد که شراره از ترس به سکسکه افتاد:
– کدوم گوری بودی که کارت به کلانتری کشیده؟ وای وای شراره… من آخر از دستت روانی میشم. الان میام!
تماس را قطع کرد. شراره که حالا هقهق میکرد، روی صندلی کنار پارمیدا و بهزاد نشست. نگاهش به زمین دوخته شده بود.
– عصبانی شد؟ میاد دنبالت؟
نگاهش را به پارمیدا دوخت و سرش را به نشانهی تأیید تکان داد.
– این بار دیگه کوتاه نمیاد… برادرت رو هم اینجا ببینه، دیوونه میشه پارمی.
پارمیدا با نگرانی گفت:
– ما هم به مامان زنگ زدیم. گفت بیاد، ولی قبول نکردن. شناسنامه خواستن!
با صدای سرگرد، هر سه از هم فاصله گرفتند. شراره که تا به حال پایش به کلانتری باز نشده بود، ترسیده بود.
– شوهرت نیومد، دختر؟ یا ما رو سر کار گذاشتی؟
– زنگ زدم. راه دوره… الان میاد.
چند دقیقه بعد، در اتاق باز شد و سرباز وارد شد:
– سرگرد، همسر ایشون اومدند.
– بگو بیاد داخل.
با ورود میکائیل، شراره با ترس از جا بلند شد و سرش را پایین انداخت…”
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراه خود، میتوانید به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی داشته باشید و داستانهای مختلف را در هر زمان و مکانی که خواستید، مطالعه کنید. این اپلیکیشن تجربهای بینظیر از خواندن رمانها را به شما ارائه میدهد.
اگر شما نویسنده رمان “میکائیل” هستید و از انتشار آن در سایت نودهشتیا ناراضی هستید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را از این سایت ارسال کنید.
دانلود رمان میکائیل... با قدمهایی لرزان و خسته، تلوتلوخوران از پلهها بالا رفت. دستگیره را پایین کشید و وارد شد. زنی را دید که روی تخت نشسته بود؛ با لباس خوابی که بود و نبودش تفاوت چندانی نداشت. او آن زن را میپرستید.
با تیر کشیدن شقیقهاش، انگشتانش را به پیشانی فشرد و قدمبهقدم به تخت نزدیک شد. لباس کاریاش را از تن درآورد و آرام چهار دستوپا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش را بوسید، انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونهی او کشید و لبخندی گوشهی لبش نشست.