دانلود رمان امیدی دوباره به قلم کاراگل با لینک مستقیم
رمان “امیدی دوباره” داستان بهار شمس، وکیل جوان و طلاقگرفتهای است که زندگیاش با دخترش به خوبی پیش میرود. او در یکی از پروندههای کاری خود با کارن عیشی، مردی ثروتمند و پیچیده، آشنا میشود. کارن که تمام تلاشش را میکند تا بهار را با پول و قدرت خود بخرد، در نهایت شکست میخورد و پرونده را میبازد. اما این پایان داستان نیست. چند ماه بعد، بهار به عنوان وکیل در شرکتی جدید مشغول به کار میشود که کارن یکی از سهامداران آن است. این آشنایی دوباره، سرآغاز پیچیدگیها و چالشهایی است که باعث میشود بهار در دنیای جدیدی قرار بگیرد که هیچگاه انتظارش را نداشت.
در این رمان، شخصیتها با مسائل احساسی، حرفهای و اجتماعی زیادی دست و پنجه نرم میکنند. معمایی که در دل این داستان وجود دارد، به تدریج از صفحات رمان برملا میشود و علاقهمندان به داستانهای عاشقانه با یک پیچیدگی معمایی همراه خواهند بود.
رمان امیدی دوباره دربارهی بهار شمس است، یک وکیل تازهکار که طلاق گرفته و یک دختر دارد. بهار در یکی از پروندههای خود با کارن عیشی، مردی ثروتمند و قدرتمند، آشنا میشود. کارن که تلاش میکند بهار را با پول خریداری کند، در نهایت شکست میخورد و پرونده را میبازد. پس از چند ماه، بهار در یک شرکت جدید مشغول به کار میشود که کارن یکی از سهامداران آن است. حالا با حضور کارن در محیط جدید بهار، داستان وارد مسیر جدیدی میشود که هم در رابطهی آنها و هم در شرایط شغلی بهار پیچیدگیهای جدیدی ایجاد میکند.
این رمان روایتگر نبردهای درونی شخصیتها، مشکلات عاطفی و کشمکشهای بین فردی است که در دنیای پیچیدهی کار و روابط شخصی رخ میدهد. از جذابیتهای اصلی این رمان، ورود شخصیتهای متفاوت و تاثیرگذار در داستان است که هرکدام بخشی از معما و کشمکشهای درونی شخصیت اصلی را روشن میکنند.
منشی با دیدن بهار از جایش بلند شد و سلام کرد.
بهار با لبخند جوابش را داد و گفت: «یه دمنوش برا من میاری، بیزحمت؟»
- «چشم، الان میارم اتاقتون!»
بهار تشکر کرد و وارد اتاقش شد. کیفش را روی میز گذاشت و خودش را روی صندلی رها کرد.
بدنش را کشید و نفسش را محکم به بیرون فوت کرد.
نگاهش را به سقف داد و ذهنش به سمت کارن رفت. از صبح پیام نداده بود و خبری از او نداشت.
صاف روی صندلی نشست و موبایلش را از کیفش بیرون آورد.
وارد صفحهی چتشان شد و پوست لبش را جوید.
یکبار هم اول او پیام بدهد، طوری نمیشود. فقط میخواست حالش را بپرسد!
با تردید تایپ کرد: «سلام، خوبی؟»
پیام را ارسال کرد و صفحهی موبایلش را بست.
کمی بعد، چند تقه به در اتاق خورد و منشی وارد شد.
لیوان دمنوش را به دستش داد و گفت: «ببخشید، میشه یکم باهاتون حرف بزنم؟»
بهار در حالی که قلپی از دمنوشهای همیشه خوشمزهاش میخورد، سری تکان داد و دستش را به سمت صندلی گرفت.
لیوان را پایین آورد و گفت: «حتما، بشین.»
منشی روی صندلی مقابلش نشست و در حالی که لبخندی روی صورتش بود، با خجالت دستی به مقنعهاش کشید:- «راستش خانوم شمس، من… تقریبا یه هفتست که فهمیدم حاملهام.»
بهار لبخند پررنگی زد و با هیجان گفت: «مبارکه عزیزم، خیلی خوشحال شدم برات.»- «مرسی… راستش همسرم میگه این چند ماه بهتره تو خونه استراحت کنم…»
برای دسترسی به هزاران رمان آنلاین و آفلاین، پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را روی تلفن همراه خود نصب کنید. این اپلیکیشن به شما این امکان را میدهد که رمانهای محبوب خود را به راحتی پیدا کرده و آنها را مطالعه کنید.
در صورتی که شما نویسنده این رمان هستید و از انتشار آن در این سایت رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را از طریق سایت نودهشتیا ارسال کنید.