دانلود رمان شاه خشت داستانی پیچیده و در عین حال دلنشین از زندگی پریناز، دختری زیباست که به دلیل تنهایی و بیکسی وارد دنیای پر پیچ و خم میشود. در این داستان، پریناز که با مشکلات فراوان دست و پنجه نرم میکند، ناگهان در مسیر زندگیاش با فرهاد جهانبخش، تاجری بزرگ از تبار قاجار روبرو میشود. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که دنیای پریناز را تغییر میدهد.
پریناز دختری است که در مسیر تنهایی و بیکسیاش مجبور به انجام کارهای ناخوشایند میشود. اما روزگار او را در برابر فرهاد جهانبخش، مردی از تبار قاجار و تاجر معروف قرار میدهد. فرهاد که ظاهری مقبول دارد، در عین حال تمایلاتی عجیب دارد که زندگی پریناز را از پایه تغییر میدهد. داستان به تدریج از درون کشمکشهای شخصیتی و روابط پیچیده بین این دو نفر به سوی ماجراهای هیجانانگیز پیش میرود.
لباس نسبتاً راحتی پوشیدم و روی تختی که عین رویاهایم بود، دراز کشیدم.
ناهار سنگین و داروها در شرف عمل کردن بودند که… کسی پرده را کنار زد.
فرهاد در حال باز کردن دکمههای سرآستینش.
“تو با گربه نسبتی داری؟ هر لحظه یه گوشه لم دادی، چرت میزنی!”
سرجایم نشستم.
“ناهار زیاد خوردم آخه، خوابم گرفت. شایدم مال داروها باشه!”
“من با بچهها میرم استخر، بخواب که شب سرحال باشی.”
مردک بیشعور!
هر چند مرا برای همین آورده بود، مدام یادم میرفت.
باز هم اگر پیشنهاد میداد، استخر را به خواب ترجیح میدادم، ولی خب، نمیشد از اوامرش زیادی سرپیچی کرد.
وقتی بیدار شدم، هنوز برنگشته بودند.
حوصلهام حسابی سررفته بود و البته کمی هم ضعف داشتم.
اتاق را به قصد اکتشاف طبقه اول ترک کردم.
به پایین پلهها نرسیده بودم که هر سه نفرشان را دیدم، حولهپیچ!
سهند از بغلم رد شد و گفت: “نیومدی استخر، خیلی خوب بود.”
صدا اعلام کرد که گرسنهاست و من به حساب چه خبطی پیشنهاد دادم تا به سدا کمک کنم لباس بپوشد.
سدا دستش را به من داد و فرهاد هم بیاهمیت به اتاق خودش رفت.
ظاهراً با بودن من کنار سدا مشکلی نداشت.
به اتاقش رفتیم؛ پر از عروسک و وسیله بازی، تخت خوابی شبیه کالسکه.
دنبال سشوار گشتم، از اتاق خودمان.
فرهاد خونسرد دوش میگرفت و شاید متوجه من هم نشد.
در اتاق سدا، موهایش را خشک کرده و از دو سمت بافتم. شکل فرشتهها شد با یک پیراهن صورتی.
واقعاً نمیفهمیدم مادرشان چرا این بچهها را با فرهاد تنها گذاشته.
اگر از این داستان لذت بردید، پیشنهاد میکنیم رمانهای زیر را نیز مطالعه کنید:
اگر شما نویسنده رمان شاه خشت (پاییز) هستید و از انتشار آن در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف اثر خود را ثبت کنید.