دانلود رمان آبنبات چوبی به قلم زهرا بردبار با لینک مستقیم
مشخصات رمان آبنبات چوبی نسخه کامل
رمان «آبنبات چوبی» داستان یک دختر به نام ملیکا است که پس از از دست دادن عشق زندگیاش، به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد. ملیکا تمام امیدهایش را در این رابطه گذاشته بود و حالا با از دست دادن آن، احساس میکند که همهچیز را از دست داده است. او در این شرایط غمگین و دلشکسته است و نمیداند چگونه باید با این احساسات سر کند. اما یک اتفاق غیرمنتظره باعث میشود که سرنوشتش تغییر کند. شاید یک تصادف، یک ملاقات تصادفی یا حتی یک فرد جدید وارد زندگیاش شود که به او کمک کند تا دوباره به زندگی خود ادامه دهد. این داستان به بررسی موضوعاتی همچون غم از دست دادن، امید، و بازسازی خود میپردازد و نشان میدهد که چگونه یک حادثه میتواند سرنوشت را تغییر دهد و درهای جدیدی به سوی آیندهای روشنتر باز کند.
ملیکا، دختری که پس از از دست دادن عشق زندگیاش در غم و اندوه فرو رفته، روزهایش به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد. او نمیتواند با این فقدان کنار بیاید، اما یک اتفاق غیرمنتظره باعث میشود تا سرنوشتش دگرگون شود. این تغییر، در حالی که باعث آرامش موقت او میشود، به او میآموزد که زندگی هنوز پتانسیلهای زیادی برای خوشبختی دارد. در ادامه، ملیکا با چالشهای جدیدی روبهرو میشود که به او نشان میدهند زندگی همچنان ادامه دارد و میتوان به آینده امیدوار بود.
تقریباً ساعت ۵ عصر بود که دیدم در خونشون باز شد.
این دفعه تنها بود. خیلی خوشحال شدم و آرام دنبالش حرکت کردم.
منتظر تاکسی بود. رفتم جلوتر و براش بوق زدم. دیدم ایستاده است.
ماشین رو خاموش کردم و پیاده شدم. بعد کلی تعارف، رفت سوار ماشین شد. وای، چقدر خوشحال بودم؛ از این بهتر نمیشد.
تو راه ازش آدرس پرسیدم و بهم گفت.
دیگه هیچ حرف دیگهای بینمون رد و بدل نشد. دلم میخواست بشینم و ساعتها نگاش کنم. هر چند دقیقه یک بار از تو آینه نگاش میکردم.
وقتی پیاده شد، بهش گفتم منم بیام کمکت کنم، که قبول نکرد، ولی خیلی دلم میخواست همراهش برم.
تو ماشین بودم و داشتم موزیک گوش میکردم و به ملیکا فکر میکردم.
تو فکر بودم که ملیکا رو از دور دیدم. سریع پیاده شدم و رفتم کمکش. خریدها رو از دستش گرفتم و گذاشتم تو ماشین. بعدش گفت: “منو ببر خونه.”
“ملیکا” آقا مهرسام بهم کمک کرد. خریدها رو گذاشتیم تو ماشین. ازش تشکر کردم و گفتم منو برسونه خونه.
ماشین رو دم در خونه نگه داشت. ازم پرسید کمک نمیخواهی؟ گفتم نه.
همش ترس اینو داشتم که یکی مارو ببینه. سریع حافظهام رو مرور کردم و پیاده شدم. بعد پنج دقیقه حرکت کرد.
کلید رو انداختم و وارد شدم. خونه رو سکوت عجیبی فرا گرفته بود.
عجیبه، هیچکس خونه نبود. فقط امین روی مبل نشسته بود و سرشو گذاشته بود روی پاهاش.
سلام امین، مامان و بابا کجا رفتن؟امین سرشو آورد بالا. چشماش کاسهی خون بود.از ترس هین بلندی کشیدم و خریدها از دستم افتاد. سریع رفتم سمتش: بغلش کردم. چی شده داداش؟ مامان و بابا کجان؟ و شروع کردم به گریه کردن…
نصب اپلیکیشن نودهشتیا:
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراه خود، میتوانید هزاران رمان آنلاین و آفلاین را همزمان در دسترس داشته باشید.
توجه:
اگر شما نویسنده یا ناشر این رمان هستید و از انتشار اثرشان در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، لطفاً درخواست حذف خود را به پشتیبانی سایت ارسال کنید.
دانلود رمان آبنبات چوبی... داستان دربارهی دختری به نام ملیکا است که پس از از دست دادن عشق زندگیاش، زندگیاش به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد. او تمام امیدهایش را در این رابطه گذاشته بود و حالا با از دست دادن آن، احساس میکند که همهچیز را از دست داده است. ملیکا به شدت غمگین و دلشکسته است و نمیداند چگونه باید با این احساسات سر کند.
اما یک اتفاق غیرمنتظره باعث میشود که سرنوشتش به طور کامل تغییر کند. شاید یک تصادف، یک ملاقات تصادفی یا حتی یک فرد جدید وارد زندگیاش میشود که به او کمک میکند تا دوباره به زندگی خود ادامه دهد. با گذر زمان، ملیکا میفهمد که زندگی او هنوز پتانسیلهای زیادی دارد و او میتواند دوباره خوشبختی را پیدا کند.
این داستان به بررسی موضوعاتی همچون غم از دست دادن، امید، و بازسازی خود میپردازد و نشان میدهد که چگونه یک حادثه میتواند سرنوشت را تغییر دهد و درهای جدیدی به سوی آیندهای روشنتر باز کند.