دانلود رمان عطر نیلوفر آبی… دستم را در آب زلال رودخانه فرو می برم، امواج آب دستم را نوازش می کند و انگشتانم را به حرکت در می آورند. نیلوفر های آبی که روی آب برای خودشان می رقصند چشمانم را می گیرند، دستانم را جلو می برم و آرام لمسشان می کنم که ذهنم پی آن اتفاق می رود، اتفاقی که تمام زندگی ام را زیر و رو کرد، باعث شد چشمانم در عسلی وحشی چشمانت غرق شود و نخواهد دیگر نجات پیدا کند…
این طبقه سه روز اول هفته مختص گیتاریست هاس، البته توی طبقات دیگه بقیه ساز ها هستند.
ولی این سه روز کلا گیتاریست هان، به گوشه ی سالن که دختری ظریف پشت کامپیوتر نشسته بود اشاره کرد:
اون خانم دادمنشه، اسم کوچیکشم مهرساست، میتونی سریع باهاش مچ شی خیلی خانم خوبیه،
آقای اشرافی هم که می شناسی با بقیه استادا و بچه ها هم به مرور زمان آشنا می شی.
باشه ای گفتم و به ساعت دیواری نگاه کردم حدود ده دقیقه ی دیگر کلاس من آغاز می شد، به سمت مهرسا رفتم و سلام آرامی کردم،
نگاهش را از کامپیوتر گرفت و نگاهم کرد: سلام عزیزم، جونم؟
خواستم چیزی بگویم که نگاهش به سلدا که در کنارم به خواب رفته بود کشیده شد: اون سلدا نیست؟ چیش می شی ؟ خواهرشم.
ابروهایش را بالا انداخت و از جایش بلند شد: آها، پس تو باید نیلوفر باشی عزیزم، منم مهرسام خوشبختم.
دستش را به طرفم دراز کرد که دست آزادم را توی دستش گذاشتم و همچنین آرامی زمزمه کردم. با لبخند نگاهم کرد:
کلاست الاناست که شروع شه، سلدا رو بده به من. زحمتتون می شه.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید