دانلود رمان نیلوفر آبی یکی از آثار برجسته در ژانر عاشقانه، مافیایی و معمایی است که در چهار جلد هیجانانگیز روایت میشود. داستان این رمان، دنیای تاریک و پیچیدهای را نشان میدهد که در آن، عشق و جنایت به هم گره خوردهاند. شخصیتهای اصلی از جلد اول تا آخر حضور دارند و داستان بهصورت پیوسته ادامه پیدا میکند. تغییرات داستانی و پایانی بازنویسیشده، این اثر را از دیگر رمانها متمایز کرده است.
داستان از زندگی دختری شروع میشود که از کنار هیولایی به دنیای تاریک یک قاتل وارد میشود؛ قاتلی که تنها خشونت را میشناسد و جذابیت مرموزش، مخاطب را شیفته خود میکند. او یا نابود میکند یا به طریقی عجیب زندگی را دگرگون میسازد. نیلوفر آبی روایتی است از سقوط و برخاستن، از مواجهه با خطر و عشق. این رمان پر از لحظات نفسگیر و هیجانانگیز است که خواننده را بهسختی از خود جدا میکند.
“ارامش” کش و قوسی به بدنم دادم و با منگی از روی تخت پایین اومدم.
گیره موی صورتی رنگی رو که روی میز بود برداشتم و تموم موهام رو جمع کردم و شال حریری روی سرم انداختم.
چشمام رو مالیدم و خرامان خرامان از اتاقم بیرون زدم.
حدودا دو ساعتی میشد که خوابیده بودم اما هنوز هم احساس کسالت میکردم.
با دیدن گل های سنبل در تالار مهمونی لبخند کوچکی زدم و از انرژیشون شور گرفتم و به سمت تالار اصلی حرکت کردم.
اروم و لخ لخ کنان سمت اشپزخونه رفتم و با صدای گرفتهای گفتم: سلام علیکم.
صدام توجه همه رو به من جلب کرد. مینو لبخندی زد و نیلی با خنده گفت: غش نکنی.. بیا بشین یكم غذا بخور، نهار که نخوردی تنبل.
گونه بانو رو بوسیدم و همون طور که صندلی رو عقب می کشیدم گفتم: اونقدر خوابم می اومد که نزدیک بود وسط سالن بی هوش بشم.
همشون تک خندهای کردن و بانو با محبت دیس لوبیا پلویی رو که بوی خوش دارچینش اشتهام رو تحریک کرد مقابلم قرار داد و گفت: بخور مادر!
نگاهم به ته دیگ سوخاری شده اش بود و با جیغ گفتم: عاشقتم بانو من ته دیگ برنجی خیلی دوست دارم.
_نوش جونت.
توجهی به نگاه های خندون بقیه نکردم و با لذتی بیانتها قاشقی از لوبیا خوشعطر رو به دهان کشیدم.. و خدای من بی نظیر بود.
بانو ترشی کلم بنفش رو نزدیک بشقابم گذاشت و با مهر خاصی گفت: با این بخور.
لبهای روغنیم رو مک زدم و برگی کلم به دهن گذاشتم.
طعم ترش و دلپذیرش باعث شد لبخند دندوننمایی بزنم و هِدِ بلند بخندم.
قاشق دیگهای از برنج به دهان کشیدم که نیلی گفت: نیلو خیلی سراغتو میگیره.
لوبیایی که زیر دندونام بود رو آهسته آهسته با لذت جویدم و گفتم: قربونش بشم من.
چنگالم رو داخل ظرف ترشی قرار دادم و برگ کلم دیگهای برداشتم و گفتم: _بگو آرامشم دلش تنگه…”
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی گوشی موبایل خود، به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی داشته باشید و از مطالعه لذت ببرید.
اگر شما نویسنده این رمان هستید و از انتشار آن در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف اثر خود را ثبت کنید.