مشخصات رمان:
دانلود رمان دایاق نوشتهی یامور.م یک داستان عاشقانه و پر از احساسات پیچیده است. داستان روایتگر زندگی شخصیتهایی است که در مواجهه با بحرانهای احساسی و مشکلات شخصی خود، تلاش میکنند تا مسیر خود را پیدا کنند. رمان با پردازش دقیق روابط انسانی و پیچیدگیهای عاشقانه، لحظات زیبایی را در کنار چالشها و لحظات تلخ به تصویر میکشد. این رمان داستان افرادی است که به دنبال آرامش و همنوایی در دنیای پر از تضاد هستند.
در رمان دایاق، داستان حول دو شخصیت اصلی به نامهای آماندا و جاوید میچرخد. آماندا در مقابل تغییرات زندگی و روابط پیچیدهای که در آن قرار دارد، سعی دارد با گذشته و احساسات خود کنار بیاید. جاوید که در ابتدا مردی منظم و شیکپوش به نظر میرسید، حالا با مشکلات زیادی روبهرو شده و به نوعی از خود فاصله گرفته است. در یکی از صحنههای پر تنش رمان، آماندا متوجه تغییرات عمده در رفتار و ظاهر جاوید میشود و این تغییرات ذهن او را درگیر میکند. داستان با توصیف احساسات و پیچیدگیهای درونی شخصیتها ادامه مییابد.
گیج شده بود انگار… پووف، کلافهای کشید.
جاوید: وقتی ماهینی اون موقع سر رسید… ترسیدم… خیلی ترسیدم.
این پاهای لعنتی داشت میرفت سراغش ولی خوشحالم پشت سرم تو رو جا گذاشته بودم… به خودم که اومدم از تو خجالت کشیدم.
کمی آروم شده بودم… اصلاً جاوید دلگرم جوری حرف میزد که آدمو دلگرم میکرد، که آدمو آروم میکرد.
حرف میزد و نگاهش گریزون بود ازم، ولی اون بین نگاه من از صورتش کشیده شد به گردنش…
برق زنجیری که قبلاً هم متوجهاش شده بودم، منو کشوند سمت خودش…
اون حرف میزد، ولی من ذهنم جوری درگیر اون زنجیر شده بود که متوجه حرفهاش نمیشدم و فقط…
ابروهام به هم نزدیک شدن… ناخواسته دستمو بلند کرده و یقه تیشرت مشکی که تن جاوید بود رو پایین کشیدم…
با این کارم انگار که یخ زد… خشکش زد… سکوت کرد.
و من تازه اونموقع بود که متوجه شدم دارم چه غلطی میکنم…
دستمو سریع پایین انداختم و مثل کسی که کار اشتباهی کرده با چشمای گرد شده خیره چشماش شدم…
الان پیش خودش چه فکری میکنه؟
نشستم کنار طرف و یقه لباسشو پایین میکشم.
لب گزیدم که نگاهش حداقل برای چند ثانیه گذرا بهم افتاد و بعد سریع نگاهشو گرفت.
آب دهنشو قورت داد… اینو از تکون خوردن سیگ گلوش فهمیدم.
خدا لعنتم کنه چیکار کردم با پسر مردم که تو این چند دقیقه عرق رو پیشونیش نشست؟
با صدای خشدار و آرومی پرسید: اتفاقی افتاده؟
دستپاچه شدم… انگار که وزنم سنگین باشه و توان بلند شدن از پاهای کشیده و عضلانی جاوید رو نداشته باشم…
خواستم توجیه کنم کارمو، آره این بهترین راه بود تا فرار…
آماندا: من… من فقط میخواستم زنجیر دور گردنتو ببینم…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا، به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی پیدا خواهید کرد. این اپلیکیشن به شما این امکان را میدهد که رمانها را در هر زمانی که خواستید مطالعه کنید و از دنیای گسترده رمانهای مختلف لذت ببرید.
اگر شما نویسنده رمان دایاق هستید و از انتشار رمان خود در سایت نودهشتیا ناراضی هستید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را ارسال کنید. تیم نودهشتیا با کمال احترام به خواستههای شما عمل خواهد کرد و رمان شما را از سایت حذف خواهد کرد.