خلاصه کتاب:
یاسمن دختری که برای گذراندن زندگی در خونه کیارش کار میکنه و کم کم متوجه علاقه اون نسبت به خودش میشه و...
خلاصه کتاب:
خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تلاطم وهمانگیز روزگار، در بازیهای عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، میجنگم! در برابر روزگاری که مهرههایش را بیرحمانه علیهام چید... از سختیهایش جوانه میزنم و از عشق قدرت!
خلاصه کتاب:
دانلود رمان میشه بمونی... رادان و نکیسا، استاد و دانشجویی که عاشق هم هستن و باهم رابطه
دارن. رادان قصد داره این رابطه رو رسمی و محکم کنه اما تا میخواد پا
پیش بزاره که یکهو...
خلاصه کتاب:
دانلود رمان قرعه به نام سه نفر... سه خواهر که متوجه می شن یه ویلا بهشون ارث رسیده، بی خبر از اینکه در سمت دیگه ی ماجرا هم سه برادر وجود دارن که همون ویلا بهشون ارث رسیده. برادر ها گاهی برای تفریح دست به دزدی از شرکت های بزرگ می زنن که قبل از ماجرای ویلا این کار رو کنار می ذارن و توبه می کنن.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان بازیچه ی شیرین... قلبم شکست، به خاطر بی عدالتی که در حق عشقم
روا داشتی، بازی که راه انداخته شد به برد هیچ
کدامماننینجامید، تنها قلبی شکسته و آواری
دردناک به جا گذاشت، بازی شیرینی که به تلخی
رسید و در نهایت؛
در این نزدیکیها قلبیست که هر روز ترک می خورد؛
وای از آن روز و زمانی که کامل بشکند
تکه های آن در چشمان تو نیز فرو خواهد رفت
خلاصه کتاب:
دانلود رمان قضاوتم نکن... دختری هجده ساله را روایت میکند که به تحصیل علاقه زیادی دارد و برای آن تلاش میکند، برخلاف همیشه پدرش از دانشگاه رفتن و کنکور منعش میکند تا با پسر عمهاش از ازدواج کند، بعد از ازدواج دقیقا در شب عروسیاش متوجه بیماری همسرش میشود و در این میان اتفاقاتی رخ میدهد که خواندن آن خالی از لطف نخواهد بود. بعد از رخ دادن اتفاقات ناگوار، زندگی روی خوش را به او نشان میدهد و ثابت میشود خدا در هر شرایطی برای بندهاش بهترین ها را میخواهد.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان سکوت... رها دختری که پدرش مدت ها پیش اون ها رو ترک کرده تنها دختر مادری هست که در کما به سر میبرد و رها مجبور است با کارهای شبانه روزی خرج بیمارستان و دانشگاهش را درآورد که در این بین راز مرگ پدرش رو کشف میکند... سالهاست منتظر آمدن روزهای بهترم! ولی نمیدانم چرا هنوز هم دیروز ها بهترند...
خلاصه کتاب:
خلاصه رمان: داستان در مورد دختری که ماماست و برای فرار از ازدواج اجباری،تن به ازدواج اجباری با یکی دیگه میده? آیا همیشه فرار جواب میده
خلاصه کتاب:
بخشی از رمان: روی مبل نشستیم و شهاب از پله ها بالا رفت... به شهراد نگاه کردم که به حالت عصبی پاها شو تکون می داد ! شهاب با یه چمدون برگشت و نشست روی مبل ، زیپ چمدون باز کرد و یه بسته بزرگ که نمی دونم چی بود داد به پدرش.
خلاصه کتاب:
ﻗﺴﻢ ﻣﯽ ﺧﻮرم ﮐﻪ … ﯾﻪ روزي اﻧﺘﻘﺎم ﺗﻤﺎم اﯾﻦ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻫﺎﻣﻮ ازت ﺑﮕﯿﺮم … ﺣﺘﯽ …
ﺣﺘﯽ اﮔﺮ اون روز آﺧﺮﯾﻦ روز زﻧﺪﮔﯿﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ ! اﯾﻨﺒﺎر ﺑﻪ ﻃﺮف ﭘﻨﺠﺮه ﺑﺮﮔﺸﺖ روﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺧﻢ ﺷﺪ
ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐﻪ ﻗﻄﺮه ﻫﺎي ﺑﺎران ﺳﯿﻠﯽ زﻧﺎن ﺑﻪ ﺻﻮرﺗﺶ ﺑﺮﺧﻮرد ﻣﯽ ﮐﺮد
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ را ﺑﺴﺖ و روﺑﻪ آﺳﻤﺎن ﻓﺮﯾﺎد زد : _ ﻗﺴﻢ ﻣﯽ ﺧﻮرررررررررم ! و ﺑﺎ ﺷﺪت ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻤﺎم ﺗﺮ
ﻗﺎب ﻋﮑﺲ را در ﺣﯿﺎط ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﺗﺎب ﮐﺮد ﻗﻄﺮه ﻫﺎي ﺑﺎران ﭼﮏ ﭼﮏ از ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﭼﮑﯿﺪ و از روي
ﮔﺮدن ﺳﻔﯿﺪ و درﺧﺸﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺧﻮرد و ﺳﭙﺲ ﻣﺤﻮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻋﺎﻃﻔﻪ اﻧﮕﺎر ﻗﺼﺪ ﻧﺪاﺷﺖ
زﯾﺮا زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎران ﺑﻪ ﺻﻮرﺗﺶ ﺑﺮﺧﻮرد ﻣﯽ ﮐﺮد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻪ او دﺳﺖ ﻣﯽ داد ،ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ
را از ﻫﻢ ﺑﺎز ﮐﻨﺪ اﻧﮕﺎر ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮه ﻫﺎي ﺑﺎران ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاي ﺧﺎﻣﻮش ﮐﺮدن ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎي ﺧﺸﻤﯽ ﮐﻪ
در وﺟﻮدش زﺑﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮد ﻧﺎﮔﻬﺎن در ﻣﯿﺎن آن ﺣﺲ ﺣﺎل ، در ﺑﺎز ﺷﺪ و دﺧﺘﺮﮐﯽ ﺑﺎ
ﻣﻮﻫﺎي ﺑﻪ ﻫﻢک رﯾﺨﺘﻪ و ﺻﻮرت رﻧﮓ ﭘﺮﯾﺪه در درﮔﺎه در اﯾﺴﺘﺎد..