📖 نام رمان: اتانازی
✍️ نویسنده: هانی زند
💖 ژانر: عاشقانه، کلکلی، بزرگسال، طنز، اروتیک، جدید
📂 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون و...
فیلمی از رابطهی جنسی یک مرد مومن و سرشناس گرفته شده که زندگی این مرد را با چالش بزرگی روبهرو کرده است. باعث و بانی این چالش بزرگ، دختر ۱۷ سالهای است که...
نام رمان: مرد پشت نقاب
نویسنده: ساحل، پرستو
ژانر: عاشقانه، معمایی، صحنهدار
فرمت: PDF
مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون و...
کلارا، دختری که سرنوشت او را به عمارت لرد شدو میکشاند، جایی که سالها هیچ زنی در آن حضور نداشته است. او تنها خدمه زن این عمارت مرموز میشود و کمکم متوجه نگاههای متفاوت لرد شدو به خود میشود... مردی که پشت یک نقاب سیاه پنهان شده و اعتراف میکند سالها هیچ زنی را لمس نکرده است. اما چرا؟ پشت این نقاب چه رازی نهفته است؟ کلارا با ورود به این عمارت درگیر معمایی خطرناک و احساسی غیرمنتظره میشود که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد...
📖 نام رمان: چله نشین تاریکی
✍️ نویسنده: فاطمه غفرانی
💖 ژانر: عاشقانه، اجتماعی، جدید
📂 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون و...
داستان دربارهی دختری به نام ژرفاست که لیدر تور است و یک آقای ایرانی به نام شهریار که مدت زیادی خارج از ایران زندگی کرده و مدیریت یکی از معروفترین برندهای جواهر دنیا را به عهده دارد. این مرد با هویت خارجی خود، رابرت هیل، به ایران بازمیگردد تا از خانواده پدریاش که سالها قبل او و مادرش را مورد آزار و اذیت قرار دادهاند، انتقام بگیرد. او ژرفا را به عنوان لیدر انتخاب میکند و به مرور ژرفا تبدیل به دست راست او در ایران میشود و همه کارهایش را سر و سامان میدهد. اما با گذر زمان، این دو کمکم عاشق یکدیگر میشوند و...
دانلود رمان چراغ قوه... یادش بخیر، تبریز زیبای من در آن سالها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم. چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره خستهاش نشست. فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود.
پدرم مرد متمولی بود. زمیندار بود، مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم، بسیار سر سفرهاش نان میخوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیاننشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغتر و پررفتوآمدتر بود…
دانلود رمان رقص های بی ناز... سدنا به خاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیتها عاشق پسری خوشگذرون میشود و آن پسر را بت خود میداند، ولی با رها کردن آن پسر، سدنا برای ترس از حرفهای بقیه کاری میکند که شاید بخشودنی نباشد…
دانلود رمان رخساره... نگاهش را با لبخند از جایگاه عروس و داماد گرفت و دکمهٔ کت خوشدوخت و اسپرتش را بست. با دقت اطراف را از نظر گذراند. همهچیز مرتب بود. بهقاعده و طبق اصول. بیخود نبود که تکتک تاریخهای چندماه آیندهاش هم برای مراسم عروسی رزرو شده بود. حالا تالار پذیراییاش حسابی اسم و رسم در کرده بود.
تذکری به یکی از پیشخدمتها داد و جلوتر رفت. امشب مراسم خاصی بود. برای عروسی خواهر دوست قدیمیاش حسابی سنگ تمام گذاشته بود. همهچیز باید به نحو احسن انجام میشد.